عاشق پاره سنگها باش..شاید روزی عاشق قلب پاره ی من شدی..!
من براي سال ها مينويسم...سالها بعد که چشمان تو عاشق میشوند...افسوس که قصه ی مادربزرگ درست بود..همیشه یکی بود یکی نبود..!
فعل هاي خود خواهي را صرف ميكنم وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد . به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”. میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم . تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” . روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” . من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” . یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با وقار خاص و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم. میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم . نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم” سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه،دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود: ” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نمیدونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. …. ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”ا سالهاست که معنای این را نفهمیده ام اكنون بخواهمت كه چه بشود... آن روزها كه مشترك مورد نظر بودي... هيچوقت در دسترس نبودي... چه برسد الان كه نه مشتركي و نه مورد نظر.! دیگر نمیگویم گشتم نبود ، نگرد نیست ! به نام کسی که جدایی رو آفرید تا قدر باهم بودنو بدونیم. خیلی سخته بعد از چند سال تازه بفهمی که دوست داشتنش دروغ بوده ولی بازم بهت بگه دوست دارم. خیلی سخته طعم واقعی مرگو بچشی ولی صبح که چشماتو باز میکنی ببینی بازم نمردیو یه روزدیگه رو باید بازم با خاطره هاش شروع کنی, ولی اون دیگه پیشت نیست, پیشت نیست ولی انگار هر لحظه کنارت ولی تو پیش اون بودیو هیچوقت ندیدت, این مثل اون میمونه, تو رو گریه بندازه تو اونوبخندونی ولی اون یکی دیگه رو خوشحال کنه. خیلی سخته بهت بگه دوست دارم ولی نمیخوامت, میگن با یادش باید زندگی کنی ولی تا کی خوابشو ببینی, میگن ناامید نشو آخه درد ناامیدی رو نکشیدن چون ناامیدی و تنهایی و گریه تنهاهدیه هایی بوده که اون بهت داده ولی تو تموم زندگیتو بهش دادی. خیلی سخته بهش دل ببندیو دلتو بشکونه, تو هم میتونستی دلشو بشکونی ولی اینکارو نکردی چون خیلی دوسش داشتی. خیلی سخته بزرگترین آرزوت مرگ باشه ولی اون بتونه با یار تازه رسیدش خیلی راحت زندگی کنه بعد کل ثروتت که عشقت بوده با کاخ آرزوهاتو یکجا خراب کنه, اونوقت زیر آوار بی مهری و تنهایی از فقر محبت و دوست داشتن تا آخر عمر بشینی و زار زار گریه کنی. خیلی سخته آرزوت کسی باشه که از این و اون بشنوی براش هیچ اهمیتی نداشتی, حالا دیگه آرزوی نبودنتو میکنه. خیلی سخته وقتی یادت میاد که حتی با شنیدن اسمش اونقدر خوشحال میشدی که دوست داشتی داد بزنی ولی حالا با دیدنشم چیزی جز عذاب نصیبت نمیشه چون اون دیگه واسه تو نیست. خیلی سخته بعد از چند وقت که میبینیش اشک تو چشمات حلقه بزنه ولی اشکات فقط واسه خودت مهم باشند. خیلی سخته جرات هر کاری رو داشته باشی به امید اینکه کوه پشتته ولی وقتی یرگردی و پشتتو نگاه کنی ببینی یه عمر پشتت به دره بوده, حالا اون دیگه عشقش یه نفر دیگه هست اصلا تو براش مهم نیستی, اصلا رسم بازیه قایم موشک زمونه اینه, تو چشم میذاری و من قایم میشم ولی تو یکی دیگه رو پیدا میکنی. خدایا همه این کارارو تو کردی به هر کی دل بستم تو دلمو شکوندی, هر جا لونه ساختم تو خرابش کردی, هر جا با دیدن کسی دلم آرامش میگرفت تو اضطرابو تو دلم انداختی. نمیدونم شایداین کارو کردی تا به غیر از خودت به کسی دل نبندمو به کسی امید نداشته باشم. پس حالا که همه امیدم به تو, کمکم کن کمکم کن. ببين ، من نگرانتم ... نشد گریه کنم پیشتـ.. نمیخواستم بفهمی تو.. . من میمونم.. . و . تو میری.. . ...! بــالا و پایـــین پــریــدنــم از شــوقِ زنـــدگـی نــیست!! مــاهی روی خاکــــ چــه می کــــند؟؟؟ هي غــريبه اوني كه روش دست گذاشتــي همه ي دنيـامه ! بي وجــــدان .. !! انقدر راحت بهش نگــــو عزيــــزمـ.......... .. تقدیم به تویی که تمامی من بود و منی که بی توی ماند و تمام شد و نشد که بلندای قلبت را فتح، لمس و درک کند!! خیلی بغض آلوده احساسم..خیلی... ساده یِ ساده از دست میرن ... همه ی اون چیزهایی که سختِ سخت به دست اومدن ... !!! دوستت دارم نميدانم چرا رفتي ... نميدانم چرا !!! شايد خطا کردم و تو ... بي آنکه فکر غربت چشمان من باشي نميدانم کجا؟! تا کي؟! براي چه؟! ولي رفتي ... و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد یادت هست گفتی عشق زیبا نیست یادت ماند گفتم دنیا همه زیبایست یادت هست گفتی بین ما تمام شد همه چیز یادت ماند گفتم اینگونه مگو،بین مافاصله ای نیست یادت هست گفتی نداری هیچ حسی به من یادت ماند گفتمت نگاه تو باشد مسله ای نیست یادت هست گفتی برو دیگر سراغ من نگیر یادت هست گفتم فقط یک نگاه برای من کافیست و اکنون چه غریبانه حقیر شدم به پای تو انگار درست میگفتی در سینه ی تو برای من هیچ عشقی نیست باشد میروم از این دیار زیبای من اما چه دیر فهمیدم عشق من جای دیگریست من به نبودنهایت عادت کرده ام روزی اگر باشی آرام تر سکوت کن صدای بی تفاوتی هایت آزارم میدهد....... اين شــهر قول داده امــــ صبر ایوبـــــ را کمــــ دارمــــ دل بسته ام به پائیز *********************************** قبول نیست!این بارتو چشم بگذار، از کسانیکه از من متنفرند سپاس، آنها مرا قویتر میکنند. از کسانیکه مرا دوست دارند ممنونم، آنان قلب مرا بزرگتر میکنند. از کسانیکه مرا ترک می کنند متشکرم، آنان به من می آموزند که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست. از کسانیکه با من می مانند سپاسگذارم، آنان بمن معنای دوست داشتن واقعی را نشان می دهند *********************************************** گفته بودی، از غرورم، از سکوتم، خسته ای شک کرده بودم کسی بین ماست *************************** دلگیر نباش **************************** انگاه که دفتر محبت خاطرات را ورق زدی همانگونه که من آرزوی فریاد نامت در خاطرم ماند فریاد بزن : ************************* باور نمیکنم.......... وقتی با آن همه دلتنگی و شوق با چشم هایت درد و دل ميكردم شانه هايت را بالا انداختی و گفتی به من چه؟؟!! با این حال حق را به من بده كه فكر كنم تنهايم.... نه...... تنها نيستم باران هست واژه ها هستند جاده ها حتی دروغ به خدا می ســپــارمت آری خدا همانی که هرگز نخواست تو را به من بســپــارت چَمِدان ها هَمیشه آماده ی سَفَر اَند وَقتی که می آیی چَمدان نیاور... دست من خالیست اما دلم تا دلت بخواهد از تو ، پُر است
******************************************** نه اینکه حرفی برای گفتن نباشد، نه ! حرف هست عشق هست بغض هست دلتنگی هست درد هست ... اما ... چه بگویم وقتی نه در آرزوهایت حرفی از رویای با من بودن است نه در روزهایت تلاش ِ داشتن ِ همیشگی ِ من حسرت ... واژه اي پر مفهموم اما نا مفهوم ساده اما مرموز پر احساس اما بي احساس محكم اما شكننده مهربان دیگر برای گفتن دیر است من ... تو ... باید فکر تازه ای بکنم دلتنگی ...؟؟؟!!! دلتنگ نیستم... دلی برای دلتنگی نمانده غمگین؟؟؟؟!!!! برای کدام مصیبت غمگین باشم؟... شیرین ترین لحظه!... سبزترین لبخند! مهربانم! برای نوشتن آنچه نمیتوانم برای گفتن آنچه نمیدانم برای لمس لحظه های دوباره با تو بودن برای تکرار اولین نگاه برای بوسیدن دستهای مهربانت برای خودم برای تو ببین باید از نتوانستن بنویسم نمیتوانم تو را بنویسم نمیتوانم نمیتوانم نمی نویسم....نمی گویم...تو میدانی ... کمکم کن تا لحظه های بی تو را با تو تمام کنم کمکم کن تا تنهایی هایم را با یاد تو پر کنم کمکم کن...حالا از همیشه نیازمند ترم گرچه دستم دور ترین است اما قلبم... نزدیکترین است ! دوستت دارم بهترین من دوستت دارم فراموش کن مرا ولی به خاطر بیاور رویاهایم را... فراموش کن مرا ولی به خاطر بیاور نگاه هایم را... فراموش کن مرا ولی به خاطر بیاور خنده هایم را...اشک هایم را " غصه هایم را... فراموش کن مرا و به خاطر بیاور مرا... آن گونه که هستم , نه آنگونه که تو می پنداری... دلم یک غریبه می خواهد بیاید بنشیند فقط سکوت کند ... من هـی حرف بزنم و بزنم و بزنم تا کمی کم شود این همه بار ... بعد بلند شود و برود ... نه نصیحتی نه ... ! انگار نه انگار ...!! متولدین فروردین متولدین اردیبهشت متولدین خرداد متولدین تیر متولدین مرداد متولدین شهریور متولدین مهر متولدین آبان متولدین آذر متولدین دی متولدین بهمن متولدین اسفند برو و پشت سرت را هم نگاه نكن ، از تو بيزارم ، بهانه هايت را برايم تكرار نكن
خودم ...
خودت ...
خودش ...
به خودمان كه مي رسم ميبينم من و تو هيچگاه ما نمي شويم
من و تو از همان ابتدا جمع بسته نمي شديم
خودت را به گيجي نزن
تظاهر ميكنيم ، لبخند مي زنيم، دستهايمان را به هم چفت مي كنيم
اما ...
هميشه به آخر كه مي رسم تو را گم مي كنم.
“رفت و آمد” یا “آمد و رفت” ؟
آدمها میروند که برگردند ،
یا میآیند که بروند...
بگذار صادقانه بگویم …
گشتیم ! اتفاقا بود ! فقط مال ما نبود !
شما بگردید ! لابد مال شماست !
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یك روز اون اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره
خیلی خجالت كشیدم. آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟
به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم و فورا از اونجا دور شدم
روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت، هووو، مامان تو فقط یك چشم داره!
فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم.
كاش زمین دهن وا میكرد و منو ، كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد
روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟!!!
اون هیچ جوابی نداد....
حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم، چون خیلی عصبانی بودم.
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
اونجا ازدواج كردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی
از زندگی، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم
تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من
اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو
وقتی ایستاده بود دم در، بچه ها به اون خندیدند
و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا اونم بی خبر
سرش داد زدم، چطور جرات كردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!
گم شو از اینجا! همین حالا
اون به آرامی جواب داد، اوه خیلی معذرت میخوام.
مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد
یك روز، یك دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور
برای شركت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه
ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم
بعد از مراسم، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون البته فقط از روی كنجكاوی
همسایه ها گفتن كه اون مرده
ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم
اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن
ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فكر تو بوده ام.
منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا
ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تو رو ببینم
وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی، تو یه تصادف، یك چشمت رو از دست دادی
به عنوان یك مادر، نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو
برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه
با همه عشق و علاقه من به تو
مادرت
حتی اگر
برای همیشه
چون شمعی خاموش..
به تماشای خوشبختی تو
سکوت کنم...
دلم یکه میخورد.........!!!
شـــهر قصــه هاي مادر بــزرگ نيســت.
که زيبــا و ارام باشــد.
آســمانش را
هــرگــز آبــي نديده ام
مـن از اينجــا خــواهــم رفــت.
وفــرقي نميکــند .
که فانــــوس داشـــته باشـــم يا نـــه
کســـي که مي گريـــزد.
از گــم شــدن نــمي تــرســد!
هنگامــــ شنیدن نامتـــ بی خیال باشمــــ !
از اینــــ قول در گذر !
چرا که با شنیدن نامتــــ
برای فریاد نزدنــــــ
شاید
دوباره
سر ِ مهر بیایی
من فراموشت می کنم.
فقط تاصد بشمار،آهسته آهسته
راستی، من بازی راخوب نمی دانم،
خودم را باید پنهان کنم یاگذشته را؟
من شکستم هر دو را
گفته بودم،از سکوتت،از غرورت خسته ام
به خاموشی مغرورانه ات
شکستی تو مرا
حـــالا یقـین دارم من بیـن دو نفـر ایستاده ام
چقـدر تفاوت وجود داشت
بین
واقـعـیت
و
طـرز تـفکر من !
تقصیر از خودت بود
دسته کلید علاقه که گم شد
باید عوض می کردی قفل تمام آرزوها را !
انگاه که زیر پاهایت خش خش برگ های حرف هایت را حس کردی
هرگاه میان ستارگان آسمان، تک ستاره ای خاموش دیدی
برای یکبار هم که شده
در گوشه ای از ذهن ملامت بار خود از ته قلبت فریاد بزن
یادت بخیر
نهايت خواستن و نداشتن
واژه اي كه هر گاه در ذهنم جاري مي شود
نگاهم را به نقطه اي مي دوزد
قلبم را جولانگاه غم مي كند
غم فرياد مي كشد و تمام وجودم را پر ميكند
و باز گواهي ديگر كه هنوز غم مرا تنها نگذاشته
اما حسرت براي من
فقط يك معنا دارد
تو را در كنار خود نداشتن ...
که به جهان بیاموزید که عشق “معصومیت” است و از جهان بیاموزید که عشق “اعتماد” است.
به جهان بیاموزید که عشق “صبر و تحمل” است و از جهان بیاموزید که عشق “بخشش و گذشت” است.
به جهان بیاموزید که عشق “آگاهی” است و از جهان بیاموزید که عشق “احساس” است.
به جهان بیاموزید که عشق “فداکاری” است و از جهان بیاموزید که عشق “آزادی” است.
به جهان بیاموزید که عشق “شور و نشاط” است و از جهان بیاموزید که عشق “فروتنی” است.
به جهان بیاموزید که عشق “نیاز” است و از جهان بیاموزید که عشق “کمال” است.
به جهان بیاموزید که عشق “زیبایی” است و از جهان بیاموزید که عشق “هماهنگی” است.
به جهان بیاموزید که عشق “هیجان” است و از جهان بیاموزید که عشق “تسلیم شدن” است.
به جهان بیاموزید که عشق “صمیمیت” است و از جهان بیاموزید که عشق “وفاداری” است.
به جهان بیاموزید که عشق “عقلانی” است و از جهان بیاموزید که عشق “از خود گذشتگی” است.
به جهان بیاموزید که عشق “اغماض” است و از جهان بیاموزید که عشق “یگانگی” است.
به جهان بیاموزید که عشق “رحم و شفقت” است و از جهان بیاموزید که عشق “همه چیز” است.
حرفي نزن ، بي خيال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگويي ، بي وفا منم!
نگو ميروي تا من خوشبخت باشم ، نگو ميروي تا من از دست تو راحت باشم…
نگو كه لايقم نيستي و ميروي ، نگو براي آرامش من از زندگي ام ميروي….
اين بهانه ها تكراريست ، هر چه دوست داري بگو ، خيالي نيست….
راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نيستم ، بگو دلت با من نيست و ديگر نيستم!
راحت بگو كه از همان روزاول هم عاشقم نبودي ، بگو كه دوستم نداشتي و تنها با قلب من نبودي
برو كه ديگر هيچ دلخوشي به تو ندارم ، از تو بدم مي آيد و هيچ احساسي به تو ندارم
سهم تو، بي وفايي مثل خودت است كه با حرفهايش خامت كند، در قلب بي وفايش گرفتارت كند ، تا بفهمي چه دردي دارد دلشكستن!
برو، به جاي اينكه مرحمي براي زخم كهنه ام باشي ،درد مرا تازه تر ميكني !
حيف قلب من نيست كه تو در آن باشي ،تمام غمهاي دنيا در دلم باشد بهتر از آن است كه تو مال من باشي….
حيف چشمهاي من نيست كه بي وفايي مثل تو را ببينند ، تو لايقم نيستي ، فكرنكن از غم رفتنت ميميرم!
برو و پشت سرت را هم نگاه نكن ، برو و ديگر اسم مرا صدا نكن
بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهايي تنها باشم …
Power By:
LoxBlog.Com |