عاشق پاره سنگها باش..شاید روزی عاشق قلب پاره ی من شدی..!
من براي سال ها مينويسم...سالها بعد که چشمان تو عاشق میشوند...افسوس که قصه ی مادربزرگ درست بود..همیشه یکی بود یکی نبود..!
اشك هايم
نگاه هايم حرف هايم نه هيچ يك اثري نداشت همه بي اثر بود مي رود بدون نگاهي و من فكر مي كنم و به ياد مي آورم روزي را كه گفت :
من هستم تو هم باش نگاهي مي كنم مي نشينم در كور سوي كوچه ي تنهايي روز ها به شب شب ها به انتظار گفتند چون مي گذرد غمي نيست گذشت اما با غم گفتند اين نيز بگذرد گذشت اما به سختي حال چه كنم . . .؟ به چه شوقي به چه اميدي گذر عمر را تماشا كنم . . .؟ در انتهاي كوچه ي تنهايي
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |